عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 100
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

دین زرتشتی یا مزدیسنا نامِ دینِ پیامبرِ ایرانی، اشوزرتشت اسپنتمان است. مزدَیَسنا صفت است و بمعنای پرستندهٔ اهورامزدا است
 
زرتشت به ویرایش و بازبینی کیش آئین کهن آریاییان پرداخت و بتدریج برای خود پیروانی یافت که پس از وی به مزدیسنان یا زرتشتیان شُهره شدند. در ادبیاتِ مزدیسنا نیز مزدیسن با گویشِ پهلوی، معادلِ دین آورده به زرتشت، راستی پرست و با صفتِ زرتشتی آمده‌است . همچنین به زرتشتیان بهدین نیز می‌گویند.
خدای نیک‌سرشت در کیش زرتشتی، اهورامزدا نام دارد که به معنی سرور دانا است و پرستیده می‌شود. برای اهورا مزدا در هرمزد یشت، در حدود شصت صفتِ نیک آورده شده و تقریباً همهٔ چیزهای خوب به وی منتسب شده‌است. بر اساسِ گاتها، اهورامزدا هم آفریننده روشنایی و هم تاریکی است .
بر اساسِ کتابِ بندهشن که پس از ساسانیان نوشته شده، نیروی مخالفِ اهورامزدا و زایندهٔ بدی‌ها را اهریمن (انگره مینیو) معرفی می‌کند که نص صریح گاتها است  در کیش زرتشتی، اهریمن هیچگاه توانِ ذاتی برای مقابله با قدرتِ اهورا مزدا را ندارد و رقیبی برای او نیست بلکه اهریمن همان اندیشهٔ بد است اما در باورِ زروانیان، اهریمن برادر و رقیبِ اهورا مزدا و پسر زروان و دارای هویتی جداگانه از اهورا مزدا است.
زرتشتیان امروزی نیز خود را یکتاپرست می‌دانند و اهریمن را تنها نمادی تمثیلی از بدی‌ها می‌نامند نه یک خدا.این شائبه احتمالا بدلیل تغییر مفهوم و ماهیت انگره مینو در دین مربوط می شود که این قطب مخالف سپنته مینو با اهریمن یکی گشته است.
 


:: موضوعات مرتبط: تاریخی , ,
تاریخ :
بازدید : 79
نویسنده : آرش ایزدمهر

یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلطید. بعد از اینکه روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود.

روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر می کرد که «یک عمر برای این بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیر و دردمند شده ام مرا به گرگ بیابان می سپارند و می روند».

خر با حسرت به هر طرف نگاه می کرد و یک وقت دید که راستی راستی از دور یک گرگ را می بیند. گرگ درنده همینکه خر را در صحرا افتاده دید خوشحال شد و فریادی از شادی کشید و شروع کرد به پیش آمدن تا خر را از هم بدرد و بخورد. خر فکر کرد«اگر می توانستم راه بروم، دست و پایی می کردم و کوششی به کار می بردم و شاید زورم به گرگ می رسید ولی حالا هم نباید ناامید باشم و تسلیم گرگ شوم. پای شکسته مهم نیست. تا وقتی مغز کار می کند برای هر گرفتاری چاره ای پیدا می شود». نقشه ای را کشید، به زحمت از جای خود برخاست و ایستاد اما نمی توانست قدم از قدم بردارد.

همینکه گرگ به او نزدیک شد خر گفت:«ای سالار درندگان، سلام». گرگ از رفتار خر تعجب کرد و گفت:«سلام، چرا اینجا خوابیده بودی؟» خر گفت: «نخوابیده بودم بلکه افتاده بودم، بیمارم و دردمندم و حالا هم نمی توانم از جایم تکان بخورم. این را می گویم که بدانی هیچ کاری از دستم بر نمی آید، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابی در اختیار تو هستم ولی پیش از مرگم یک خواهش از تو دارم».

گرگ پرسید:«خواهش؟ چه خواهشی؟» خر گفت:«ببین ای گرگ عزیز، درست است که من خرم ولی خر هم تا جان دارد جانش شیرین است، همانطور که جان آدم برای خودش شیرین است البته مرگ من خیلی نزدیک است و گوشت من هم قسمت تو است، می بینی که در این بیابان دیگر هیچ کس نیست. من هم راضی ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولی خواهشم این است که کمی لطف و مرحمت داشته باشی و تا وقتی هوش و حواس من بجا هست و بیحال نشده ام در خوردن من عجله نکنی و بیخود و بی جهت گناه کشتن مرا به گردن نگیری، چرا که اکنون دست و پای من دارد می لرزد و زورکی خودم را نگاهداشته ام و تا چند لحظه دیگر خودم از دنیا می روم. در عوض من هم یک خوبی به تو می کنم و چیزی را که نمی دانی و خبر نداری به تو می دهم که با آن بتوانی صد تا خر دیگر هم بخری.»

گرگ گفت:«خواهشت را قبول می کنم ولی آن چیزی که می گویی کجاست؟ خر را با پول می خرند نه با حرف». خر گفت:«صحیح است من هم طلای خالص به تو می دهم. خوب گوش کن، صاحب من یک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس، و چون من در نظرش خیلی عزیز بودم برای من بهترین زندگی را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طویله ام را با آجر کاشی فرش می کرد، تو بره ام را با ابریشم می بافت و پالان مرا از مخمل و حریر می دوخت و بجای کاه و جو همیشه نقل و نبات به من می داد. گوشت من هم خیلی شیرین است حالا می خوری و می بینی. آنوقت چون خیلی خاطرم عزیز بود همیشه نعل های دست و پای مرا هم از طلای خالص می ساخت و من امروز تنها و بی اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد.

حالا که گذشت ولی من خیلی خر ناز پرورده ای هستم و نعلهای دست و پای من از طلا است و تو که گرگ خوبی هستی می توانی این نعلها را از دست و پایم بکنی و با آن صدتا خر بخری. بیا نگاه کن ببین چه نعلهای پر قیمتی دارم!» همانطور که دیگران به طمع مال و منال گرفتار می شوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند. اما همینکه به پاهای خر نزدیک شد خر وقت را غنیمت شمرد و با همه زوری که داشت لگد محکمی به پوزه گرگ زد و دندانهایش را در دهانش ریخت و دستش را شکست.

گرگ از ترس و از درد فریاد کشید و گفت:«عجب خری هستی!» خر گفت:«عجب که ندارد، ولی می بینی که هر دیوانه ای در کار خودش هوشیار است. تا تو باشی و دیگر هوس گوشت خر نکنی!» گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آنجا فرار کرد.

در راه روباهی به او برخورد و با دیدن دست شل و پوزه خونین گرگ از او پرسید:«ای سرور عزیز، این چه حال است و دست و صورتت چه شده، شکارچی تیرانداز کجا بود؟» گرگ گفت:«شکارچی تیرانداز نبود، من این بلا را خودم بر سر خودم آوردم.» روباه گفت:«خودت؟ چطور؟ مگر چه کار کردی؟» گرگ گفت:«هیچی، آمدم شغلم را تغییر بدهم و اینطور شد، کار من سلاخی و قصابی بود، زرگری و آهنگری بلد نبودم ولی امروز رفتم نعلبندی کنم!»   



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 77
نویسنده : آرش ایزدمهر

یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر* از او استقبال کرد: “خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه، چون ما به ندرت سیاستمداران بلندپایه و مقامات رو کنار دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست…”


سناتور گفت: “مشکلی نیست. شما مرا راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم.”
سن پیتر گفت: “اما در نامه ی اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید.”
سناتور گفت: “اشکالی نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. می خواهم به بهشت بروم!”
سن پیتر گفت: “می فهمم… به هر حال، ما دستور داریم. ماموریم و معذور” و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین… پایین… پایین… تا اینکه به جهنم رسیدند.
وقتی در آسانسور باز شد، سناتور با منظره ی جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب، همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند. به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. رأس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعاً نفهمید روز دوم هم چگونه گذشت. بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
سناتور گفت: “خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم، من جهنم را ترجیح می دهم.”
بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، این بار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سناتور با تعجب از شیطان پرسید: “انگار آن روز من اینجا منظره ی دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم، زمین گلف؟…”

شیطان با خنده جواب داد: “آن روز، روز تبلیغات بود… امروز دیگر تو رای داده ای



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 95
نویسنده : آرش ایزدمهر

روزی بود؛ روزگاری بود. شهری بود؛ شهریاری بود.
پادشاهی بود بود و زنی داشت که از خوشگلی لنگه نداشت. اما از بخت بد, وزیر پادشاه خیلی بد چشم و بد چنس بود و گلوش پیش زن پادشاه گیر کرده بود.
وزیر می دانست اگر این راز را به کسی بروز دهد و به گوش پادشاه برسد, پادشاه طوری شقه شقه اش می کند که تکه بزرگش گوشش باشد. این بود که رازش را در دل نگه داشته بود و شب و روز نقشه می کشید به هر وسیله ای شده پادشاه را پس بزند و خودش بنشیند جای او و از این راه به وصال زن پادشاه برسد.
روزی از روزها, درویش دنیا دیده ای آمد به شهر. درویش هر روز در میدان شهر معرکه می گرفت و کارهایی می کرد که همه انگشت به دهان می ماندند. طولی نکشید که خبر رسید به گوش پادشاه. پادشاه وزیر را خواست و گفت «برو ببین این درویش چه کار می کند و برای چه آمده اینجا.»
وزیر رفت درویش را دید و برگشت پیش شاه. گفت «ای پادشاه! این درویش چند چشمه تردستی بلد است که با آن ها برای خودش ناندانی درست کرده و زندگی می گذراند.»
پادشاه گفت «برو بیارش اینجا تا ما هم تماشایی بکنیم و ببینیم چه کارهایی می کند.»
وزیر رفت درویش را آورد پیش پادشاه.
پادشاه چند چشمه از کارهای درویش را دید و تعجب کرد. اما, برای اینکه خودش را از تک و تا نندازد, گفت «این ها که چیزی نیست, ما بالاترش را دیده ایم.»
درویش به رگ غیرتش برخورد و گفت «ای پادشاه! بگو اتاق را خلوت کنند تا من کاری بکنم که تا قیام قیامت انگشت به دهان بمانی.»
پادشاه گفت «خلوت!»
و در یک چشم به هم زدن همه از اتاق رفتند بیرون و پادشاه و درویش تنها ماندند.
درویش گفت «ای پادشاه! من می توانم از جلد خودم دربیایم و بروم به جلد یکی دیگر.»
پادشاه گفت «چطور این کار را می کنی؟»
درویش گفت «بگو مرغی بیارند تا نشانت بدم.»
پادشاه گفت مرغی آوردند. درویش مرغ را خفه کرد و لاشه اش را انداخت رو زمین.
پادشاه دید مرغ زنده شد؛ بنا کرد به قدقد کردن و دور اتاق گشتن. درویش هم افتاد گوشة اتاق و بدنش مثل مرده سرد شد.
چیزی نمانده بود که پادشاه از ترس سر و صدا راه بندازد و خدمتکارها را صدا بزند که یک دفعه مرغ افتاد رو زمین مرد و درویش جان گرفت و پا شد ایستاد جلو پادشاه.
پادشاه از کار درویش مات و متحیر ماند. گفت «درویش! لم این کار را به من یاد بده. در عوض هر چه بخواهی به تو می دهم.»
درویش گفت «یک خم خسروی طلا می خواهم و به غیر از این, شرط دیگری هم دارم.»
پادشاه یک خم خسروی طلا داد به درویش و گفت «شرط دیگرت را بگو.»
درویش گفت «هیچ کس نباید از این مطلب بو ببرد و بی اجازة من هم نباید لم این کار را به کسی یاد بدی.»
پادشاه گفت «قبول دارم.»
درویش لم این کار را به پادشاه یاد داد و موقع رفتن گفت «این خم خسروی را در تاریکی شب, طوری که وزیر نفهمد, برایم بفرست.»
از آن به بعد, پادشاه کارهاش را گذاشت زمین و آن قدر رفت تو جلد این و آن که وزیر با خبر شد و فهمید این کار را درویش یاد پادشاه داده است.
این بود که وزیر پنهانی درویش را خواست و به او گفت «هر چه بخواهی به تو می دهم؛ در عوض کاری را که به پادشاه یاد داده ای یاد من هم بده.»
درویش که عاشق دلخستة دختر وزیر بود و برای رسیدن به وصال او از شهر و دیارش آواره شده بود, به وزیر گفت «به شرطی یادت می دهم که دخترت را بدی به من.»
وزیر اول یک خرده جا خورد. اما کمی بعد جواب داد «خیلی خوب! فردا بیا تا جوابت را بدم.»
و رفت مطلب را با دخترش در میان گذاشت.
دختر گفت «پدرجان! من هیچ وقت چنین کاری نمی کنم؛ چون اگر زن درویش بشوم, پیش همه سرشکسته می شوم و نمی توانم از خجالت سر بلند کنم.»
وزیر گفت «من هم از این وصلت چندان راضی نیستم؛ اما نمی دانم چه جوابی به درویش بدهم.»
دختر گفت «به او بگو اگر دختر من را می خواهی یک خم خسروی طلا بیار و او را ببر.»
صبح فردا, درویش آمد پیش وزیر جوابش را بگیرد.
وزیر گفت «ای درویش! من حاضرم دخترم را بدم به تو؛ به شرطی که یک خم خسروی طلا بیاری و دختر را ببری.»
درویش گفت «قبول دارم.»
وزیر گفت «برو بیار! لم کارت را هم به من یاد بده و دختر را وردار ببر.»
بعد, به دخترش گفت «تو خودت را راضی نشان بده, وقتی خرمان از پل گذشت, یک جوری دست به سرش می کنم و از شهر می فرستمش بیرون.»
درویش رفت خم خسروی را آورد و لم کارش را یاد وزیر داد. اما همین که خواست دست دختر را بگیرد و ببرد, وزیر گفت «کجا؟ این طور که نمی شود. من وزیر پادشاهم و برای دخترم کیا بیایی دارم. مگر می گذارم خشک و خالی دست دخترم را بگیری و بزنی به چاک.»
درویش گفت «ما شرط و شروط دیگری نداشتیم.»
وزیر گفت «این چیزها را هر آدمی که سرش به تنش بیرزد می داند. اول باید با پادشاه مشورت کنم؛ بعد سور و سات عروسی را تهیه ببینم و در حضور بزرگان شهر جشن بگیرم. گذشته از این ها تو باید یک چله صبر کنی.»
وزیر گفت و گو را به جر و بحث کشاند. از درویش بهانه گرفت و داد او را از شهر انداختند بیرون و درویش از غصة عشق دختر سر گذاشت به بیابان.
بعد از این ماجرا, وزیر رفت پیش پادشاه و گفت «ای پادشاه! کاری را که تو بلدی, من هم بلدم. اما این درست نیست که تو هر روز به جلد این و آن بری و دست به کارهای نگفتنی بزنی؛ چون می ترسم آدم های بدخواه از این قضیه سر دربیارند و رسوایی به بار بیاید.»
پادشاه گفت «وزیر! حرفت را قبول دارم و از این به بعد بیشتر احتیاط می کنم.»
چند روز پس از این صحبت, وزیر به پادشاه گفت «چطور است امروز برویم شکار و کسی را همراه نبریم که اگر خواستیم برویم به جلد مرغ یا جانور دیگری, هیچ کس ملتفت ماجرا نشود.»
پادشاه گفت «اتفاقاً مدتی است که دلم برای پرواز کردن پرپر می زند.»
و دوتایی رفتند به شکار.
دو سه منزل که از شهر دور شدند, نزدیک دهی رسیدند به آهویی. وزیر تیر گذاشت به چلة کمان و آهو را زد کشت.
وزیر به پادشاه گفت «ای پادشاه! تا حالا تو جلد آهو رفته ای؟»
پادشاه گفت «نه!»
وزیر گفت «اگر میل داری بیا برو به جلد آهو و اگر میل نداری, خودم این کار را بکنم.»
پادشاه گفت «از دویدن آهو خیلی خوشم می آید.»
و از اسب پیاده شد, رفت تو جلد آهو و تن بی جان خودش افتاد رو زمین.
وزیر که دنبال فرصتی بود, معطل نکرد؛ رفت به جلد پادشاه و پاشد نشست رو اسب و چهار نعل خودش را رساند به ده.
اهالی ده به هوای اینکه پادشاه آمده دیدارشان, خوشحال شدند, جلوش صف کشیدند؛ دست به سینه ایستادند و منتظر ماندند ببینند چه دستوری می دهد. او هم گفت «با وزیر آمده بودیم شکار که یک دفعه دلش درد گرفت و مرد. حالا سه چهار نفر از شماها بروید جسدش را ببرید تحویل زن و بچه اش بدهید.»
و خودش را به تاخت رساند به قصر و یکراست رفت به حرمسرای پادشاه.
زن پادشاه, که چشم وزیر دنبالش بود, تا دید شاه دارد می آید, دوید پیشوازش. ولی, همین که نزدیکش رسید, دید این شخص فقط شکل و شمایل شاه را دارد و از نگاه و رنگ و بوی شاه هیچ اثری ندارد. این بود که یک دفعه تو ذوقش خورد و خودش را پس کشید.
اما, وزیر, که در شکل و شمایل شاه ظاهر شده بود و برای رسیدن به آرزویش مانعی نمی دید, تا چشمش افتاد به بر و بالا و سر و صورت زیبای زن, پا گذاشت پیش و خواست او را در آغوش بگیرد که زن باز هم خودش را عقب کشید؛ چون هر لحظه بیشتر می فهمید که این شخص حال و هوای شاه را ندارد.
زن, از آن به بعد نزدیک شاه نرفت. شب و روز غصه می خورد و هر چه فکر کرد چرا چنین وضعی پیش آمده, عقلش به جایی نرسید و به دنبال پیدا کردن راهی بود که بگذارد و فرار کند.
حالا بشنوید از پادشاه!
وقتی که پادشاه رفت به جلد آهو و وزیر رفت به جلد او, پادشاه فهمید از وزیر رودست خورده؛ و از ترس این که او را با تیر بزند, پاگذاشت به فرار و مثل باد از صحرایی به صحرای دیگر رفت تا رسید به جنگلی و دید طوطی مرده ای زیر درختی افتاده.
پادشاه از جلد آهو درآمد رفت تو جلد طوطی و پر زد به هوا و نشست رو درختی و قاطی طوطی ها شد.
روزی از روزها, دید رو زمین دام پهن کرده اند. تند از آن بالا پرید پایین و پاورچین پاورچین رفت خودش را انداخت به دام. همین که طوطی به دام افتاد, شکارچی خوشحال و خندان از پشت بوته ها آمد بیرون و او را گرفت.
طوطی به شکارچی خوب که نگاه کرد, دید همان درویشی است که تو جلد دیگران رفتن را یادش داده؛ اما به روی خودش نیاورد. فقط گفت «من را ببر به صد اشرفی بفروش به پادشاه فلان شهر.»
شکارچی دید طوطی از همان شهری اسم می برد که وزیر از آنجا بیرونش کرده بود و نور امیدی به دلش تابید. با خودش گفت «حتماً در این کار حکمتی هست.»
و طوطی را ورداشت برد پیش پادشاه همان شهر.
پادشاه از طوطی خوشش آمد و از شکارچی پرسید «طوطی ات را چند می فروشی؟»
شکارچی جواب داد «صد اشرفی.»
در بین گفت و گو, شکارچی دو به شک شد که این پادشاه نباید همان پادشاهی باشد که لم تو جلد این و آن رفتن را یادش داده؛ اما به روی خودش نیاورد و طوطی را داد صد اشرفی گرفت و رفت.
وزیر که همة فکر و ذکرش این بود که هر طور شده دل زن پادشاه را به دست آورد, طوطی را زود فرستاد برای او.
همین که چشم طوطی افتاد به زن, خوشحال شد. اما, دید زنش خیلی لاغر شده. طوطی پرسید «خانم جان! چرا این قدر گرفته و بی دل و دماغی؟»
زن جواب داد «بیبی طوطی! دست به دلم نگذار. دردی در دل دارم که نمی توانم به کس بگویم.»
طوطی گفت «به من بگو!»
زن گفت «چه کاری از دست تو ساخته است؟»
طوطی گفت «شاید ساخته باشد.»
مدتی طوطی اصرار کرد و زن انکار تا آخر سر زن گفت «من پادشاه را از جان خودم بیشتر دوست داشتم و حتی از شنیدن اسمش دلم براش غش و ضعف می رفت. عشق و علاقة ما پا برجا بود, تا یک روز شاه با وزیر رفت شکار و چیزی نگذشت خبر آوردند وزیر دل درد گرفت و مرد. همان روز شاه به اندرون آمد و من دیدم شاه همان شاه است, اما نگاه و رنگ و بوی او فرق کرده و یک دفعه مهرش از دلم پاک شد و از آن روز تا امروز یک ماه می گذرد, هر کاری کرده که من با او مثل روز اول مهربان باشم و دوستش داشته باشم, تیرش به سنگ خورده و من هم آرزویی ندارم, به غیر از اینکه از اینجا و این همه غصه و غم خلاص شوم.»
طوطی گفت «بی بی جان! بیا جلو و من را بو کن.»
زن پاشد طوطی را بو کرد و با تعجب گفت «ای وای! این بو, بوی پادشاه است.»
طوطی گفت «من خود پادشاه هستم.»
و از اول تا آخر همه چیز را برای زنش تعریف کرد.
زن گفت «حالا چه کار کینم؟»
طوطی گفت «امشب در قفسم را باز بگذار, وقتی وزیر آمد یک خرده روی خوش نشانش بده و با او سر صحبت را باز کن و بگو از وقتی که وزیر مرده رفتارت عوض شده و مثل گذشته راز دلت را با من در میان نمی گذاری. بعد, او می گوید نه! من هیچ فرقی نکرده ام. آن وقت تو بگو مگر قول نداده بودی لمی را که درویش یادت داده به من هم یاد بدی. وقتی راضی شد, تو دیگر کاری نداشته باش؛ بقیه اش با من.»
زن پادشاه هر چه را که طوطی گفته بود, مو به مو انجام داد.
وقتی که پادشاه دروغی راضی شد لم به جلد این و آن رفتن را به زن یاد بدهد, زن فرستاد سگ سیاهی را خفه کردند و جسدش را آوردند. بعد, وزیر از جلد پادشاه درآمد و رفت تو جلد سگ.
پادشاه هم زود از جلد طوطی بیرون آمد و رفت تو جلد خودش و تند پاشد ایستاد و گفت «ای وزیر بد جنس! به من نارو می زنی؟ حالا سزایت این است که تا عمر داری سگ سیاه باشی, کتک بخوری و واغ واغ کنی.»
زن خوشحال شد و پرید دست انداخت گردن پادشاه.
پادشاه فرستاد درویش را آوردند. او را وزیر خودش کرد و دختر وزیر اولش را داد به او.
سگ سیاه را هم بردند بستند دم طویله و آن قدر کتکش زدند که مرد



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 78
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد . این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم . سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند .
نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در 50 سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند .  



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 84
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

 

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...
سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین
سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است».

پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد

 



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 434
نویسنده : آرش ایزدمهر

بورس ارز یک بازار غیرمتمرکز است و به جای یک متخصص، بازارسازان متعددی در آن دخیل هستند، با این وجود می توان شرکت کنندگان در این بازار را به طبقات متفاوتی تقسیم نمود. حق تقدم با آنهایی است که اعتبار، حجم معاملات و تجربه بیشتری دارند.

در رأس این طبقه بندی، بازار بین بانکی (Interbank) قرار دارد که روزانه بالاترین حجم معاملات در آن رخ می دهد که البته بیشتر این معاملات بر روی ارزهای محدودی همچون دلار آمریکا، یورو، پوند، ین ژاپن و... صورت می گیرد.

در بازار بین بانکی، بزرگترین بانک ها می توانند از طریق کارگزاران بین بانکی و یا سیستم های واسطه الکترونیکی مانند EBS و رویترز، بطور مستقیم با هم در ارتباط باشند.

در این بازار، معامله بانک ها تنها بر اساس ارتباطات اعتباری آن ها با یکدیگر صورت می گیرد و حجم عظیمی از این معاملات به جای نقل و انتقال واقعی ارز، از طریق بدهکار و بستانکار کردن حساب های بانکی انجام می شود. همه بانک ها از نرخ یکدیگر آگاهند و با این وجود هر بانکی برای معامله در نرخ پیشنهادی، باید ارتباط اعتباری خاصی با بانک دیگر داشته باشد. موسسات دیگر مثل بازارسازان آنلاین (Brokers)، شرکت های سهامی و صندوق های تامین سرمایه گذاری باید از طریق بانک های تجاری به معامله بپردازند. از آنجایی که بیشتر بانک ها (بانک های کوچک)، صندوق های سرمایه گذاری و سرمایه گذاران نهادی، با بانک های بزرگ خطوط اعتباری ثبت شده ای ندارند، هیچ گونه دسترسی به نرخ ها پیدا نمی کنند. بنابراین معامله گران کوچک مجبور می شوند که تنها از طریق یک بانک، برای احتیاجات تبادلات ارزی خود اقدام کنند و به این ترتیب سرمایه گذاران طبقات پایین تر، نمیتوانند به نرخ های رقابتی دسترسی داشته باشند.

اخیراً تکنولوژی موانع بین مصرف کنندگان نهایی بازار ارز و بازار بین بانکی را از بین برده است. تجارت آنلاین، با ایجاد ارتباط مؤثر و کم هزینه بین بازار سازان و سایر شرکت کنندگان، راه را برای مشتریان خرده پا هموار کرده و امکان دسترسی آنها را به بازار بین بانکی فراهم ساخته است. امروزه معامله گران شخصی هم قادرند دوشادوش بزرگ ترین بانک های جهان، با عملکرد و نرخ مشابهی به معامله بپردازند. به بیان دیگر معامله گران و سرمایه گذاران خصوصی هم قادرند از همان فرصت هایی استفاده کنند که قبلا فقط در اختیار بانک های بزرگ بوده است.امروزه فارکس یک فرصت نامحدود برای معامله گران آنلاین ارز است.

تجارت الکترونیکی در بازار ارز، برای اولین بار در اوایل دهه 1980 توسط سرویس کنترل معاملاتی رویترز مطرح شد که بعدها در سال 1998 با سرویس معاملاتی 1-2000 رویترز جایگزین شد. سیستم اولیه، ارتباط هر معامله گر را تنها با یک معامله گر دیگر برقرار می کرد و نمی توانست چندین معامله گر را با هم هماهنگ کند. اما در سال 1992، هنگامی که رویترز معامله گر 3-2000 را عرضه کرد، همه چیز تغییر یافت. این سیستم جدید، یک سیستم کارگزار الکترونیک است که به صورت خودکار نرخهای پیشنهادی معامله گران را با خرید و فروش هماهنگ می کند.

بعدها درآوریل 1993، موسسه سرمایه گذاری ماینکس (Minex) که یک گروه ژاپنی از کارگزاران و بانکداران است، سیستم خود را عرضه کرد و درسپتامبر 1993 یک گروه بزرگ از بانک های معامله گر، سیستم معاملاتی EBS (سرویس الکترونیکی کارگزاری) را ارائه نمود. هنگامی که مؤسسه مانیکس، حقوق تجاری خود را در سال 1996 به EBS واگذار کرد، تنها دو سیستم کارگزاری الکترونیکی در بورس ارز های خارجی باقی ماندند. سیستم های هماهنگ کننده سفارشات قابل اطمینان تر و سریعتر هستند و به معامله گران این اجازه را می دهند که به جای انجام یک معامله از طریق تلفن،به طور همزمان چندین معامله را انجام دهند.

این سیستم ها اصلی ترین ابزار برای داد و ستد معامله گران محسوب می شوند.از آنجایی که طبیعت بازار بورس ارز غیر متمرکز است، تعیین دقیق حجم معاملات تجاری این بازار که از طریق سرویسهای کارگزاری الکترونیکی انجام می شود امکان پذیر نیست، اما حدوداً 85 درصد حجم کل معاملات از طریق الکترونیکی انجام می شود.

منبع :gvb.ir

 



:: موضوعات مرتبط: عمومی , ,
تاریخ :
بازدید : 88
نویسنده : آرش ایزدمهر
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او رابرداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم


:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 104
نویسنده : آرش ایزدمهر

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.

به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی اش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.

حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:

“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده

- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.

- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.

- پس آن طناب دور کمرت را ببر

برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.

روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!

و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟

هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید.

هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.

هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند .



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 98
نویسنده : آرش ایزدمهر

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کردکه برای گذران زندگی وتامین مخارج تحصیلش دست فروشی می کرد.از این خانه به ان خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست اورد.روزی متوجه شدکه تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند.بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا فقط یک لیوان اب در خواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای اب برایش یک لیوان بزرگ شیر اورد. پسر با اشتیاق شیر را سر کشید و گفت:((چقدر باید به شما بپردازم؟))دختر پاسخ داد:((چیزی نباید بپردازی.مادر به ما اموخته که نیکی بهایی ندارد.))پسرک گفت:((پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم))

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز،متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد ،جهت بررسی وضعیت بیمار وارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به انجا امده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اتاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. دراولین نگاه او را شناخت.

سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات بیمارش اقدام کند.از ان روز به بعد زن را مورد توجهات خاص قرار داد. و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از ان دکتر  گردید.

اخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت و ان را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. اهسته انرا خواند:

((بهای این صورتحساب قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است ))



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 94
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

سیاه‌چاله ناحیه‌ای از فضا-زمان است که هیچ چیز، حتی نور نمی‌تواند از میدان گرانشی آن بگریزد. وجود سیاه‌چاله‌ها در نظریه نسبیت عام آلبرت اینشتین پیش بینی می‌شود. این نظریه پیش بینی می‌کند که یک جرم به اندازه کافی فشرده می‌تواند سبب تغییر شکل و خمیدگی فضا-زمان وتشکیل سیاهچاله شود. پیرامون سیاهچاله رویه‌ای ریاضی به نام افق رویداد تعریف می‌شود که هیچ چیزی پس از عبور از آن نمی‌تواند به بیرون برگردد و نقطه بدون بازگشت است. صفت «سیاه» در نام سیاه‌چاله به این دلیل است که همه نوری که به افق رویداد آن راه می‌یابد را به دام می‌اندازد که این دقیقا مانند مفهوم جسم سیاه در ترمودینامیک می‌باشد. مکانیک کوانتوم پیش‌بینی می‌کند که سیاهچاله‌ها مانند یک جسم سیاه با دمای متناهی از خود تابش‌های گرمایی گسیل می‌کنند. این دما با جرم سیاهچاله نسبت وارونه دارد و از این روی مشاهده این تابش برای سیاهچاله‌های ستاره‌ای و بزرگتر دشوار است.

اجسامی که به دلیل میدان گرانشی بسیار قوی اجازه گریز به نور نمی‌دهند برای اولین بار در سده ۱۸ (میلادی) توسط جان میشل و پیر سیمون لاپلاس مورد توجه قرار گرفتند. اولین راه حل نوین نسبیت عام که در واقع ویژگیهای یک سیاهچاله را توصیف می‌نمود در سال ۱۹۱۶ میلادی توسط کارل شوارتزشیلد کشف شد. هر چند که تعبیر آن به صورت ناحیه‌ای از فضا که هیچ چیز نمی‌تواند از آن بگریزد، تا چهار دهه بعد به خوبی درک نشد. برای دوره‌ای طولانی این چالش مورد کنجکاوی ریاضیدانان بود تا اینکه در میانه دهه ۱۹۶۰، پژوهش‌های نظری نشان داد که سیاهچاله‌ها به راستی یکی از پیش بینی‌های ژنریک نسبیت عام هستند. یافتن ستارگان نوترونی باعث شد تا وجوداجرام فشرده شده بر اثر رمبش گرانشی به عنوان یک واقعیت امکانپذیر فیزیکی مورد علاقه دانشمندان قرار گیرد. اینگونه پنداشته می‌شود که سیاهچاله‌های ستاره‌ای در جریان فروپاشی ستاره‌های بزرگ در یک انفجار ابرنواختری درپایان چرخه زندگیشان بوجود می‌آیند. جرم یک سیاهچاله پس از شکل گیری می‌تواند با دریافت جرم از پیرامونش افزایش یابد. با جذب ستارگان پیرامون و بهم پیوستن سیاهچاله‌های گوناگون، سیاهچاله‌های کلان جرم با جرمی میلیونها برابر خورشید تشکیل می‌شوند.

یک سیاهچاله به دلیل اینکه نوری از آن خارج نمی‌گردد نادیدنی است اما می‌تواند بودن خود را از راه کنش و واکنش با ماده از پیرامون خود نشان دهد. از راه بررسی برهمکنش میان ستاره‌های دوتایی با همدم نامرئیشان، اخترشناسان نامزدهای احتمالی بسیاری برای سیاهچاله بودن در این منظومه‌ها شناسایی کرده‌اند. این باور جمعی در میان دانشمندان رو به گسترش است که در مرکز بیشتر کهکشان‌ها یک سیاه‌چاله کلان‌جرم وجود دارد. برای نمونه، دستاوردهای ارزشمندی بازگوی این واقعیت است که در مرکز کهکشان راه شیری ما نیز یک سیاهچاله کلان جرم با جرمی بیش از چهار میلیون برابر جرم خورشید وجود دارد.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 



:: موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ :
بازدید : 253
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

ماندانا یا ماندانای مادی ، یک شاهدخت مادی بود، که بعدها به همسری کمبوجیه اول درآمد و ملکه او شد. وی مادر کورش کبیر، شاهنشاه ایران و مؤسس سلسله هخامنشی است.

به گفته هرودوت، ماندانا فرزند ایشتوویگو، پادشاه ماد و پسر هووخشتره بزرگ بود، و آرینیس شاهزاده اهل لیدیه مادر او به شمار می‌آمد. آرینیس خود دختر آلیاتس دوم، پدر کرزوس شاه معروف لیدیه بود و بدین ترتیب آرینیس خواهر کرزوس محسوب می‌شد. با این حال، کریستین استفانی می‌گوید که آرینیس دختری بود که از مادری دیگر [به جز مادر کرزوس] بدنیا بود.

بر مبنای گزارش هرودوت، مدت کوتاهی بعد از تولد ماندانا، ایشتوویگو در عالم خواب، رویایی عجیب و غریب دید و آن رویا این بود که خواب دید از ادرار دخترش (ماندانا)، سیلی عظیم پدید آمد و این سیل آنقدر عظیم بود که سرتاسر آسیا را فراگرفت. او دربارهٔ این رویا به مشورت با یک مغ که تعبیر خواب می‌دانست، می‌پردازد و او ضمن تعبیر به وی هشدار می‌دهد که خوابش بدین معناست که فرزند ماندانا، حکومت وی را سرنگون خواهد نمود.

ایشتوویگو، به منظور جلوگیری از تحقق چنین نتیجه‌ای، ماندانا را برای یک شاهزاده هخامنشی که جزو رعایای خودش است، یعنی برای کمبوجیه اول، نامزد می‌نماید. کمبوجیه (کامبیز)، مردی است از خانواده‌ای خوب و آرام و مطیع، که از نظر ایشتوویگو، هیچگونه خطری برای تاج و تخت ماد به شمار نمیاید.

امّا ایشتوویگو برای بار دوم نیز، هنگامیکه ماندانا باردار بود، وی را در عالم رویا مشاهده نمود، در حالی که از درون رحم او، یک درخت مو می‌روید و به سرعت رشد می‌کند تا تمام جهان را فرامی گیرد. به همین دلیل ایشتوویگو، وحشت زده وفادارترین محرم اسرار بارگاه خویش، که هارپاگ نام دارد را، برای کشتن کودک برمی گزیند. با این حال، هارپاگ از بر زمین ریختن خون سلطنتی بیزار بود، کودک را، که همان کورش (کورش بزرگ) بود، مخفی نمود و او را به چوپانی به نام میتراداتس سپرد.

سال‌ها بعد، کوروش به مخالفت و سرپیچی از پدر بزرگ خویش، ایشتوویگو پرداخت و او را به مبارزه طلبید، که این امر منجر به جنگ میان آنها گردید؛ جنگی که گرچه نخست کورش در آن توفیقی نداشت، اما بعد از فرار هارپاگ از میدان جنگ به پاسارگاد، منجر به سرنگونی ایشتوویگو و تحقق پیش بینی‌هایی شد که از رویاهای وی برمی خاست.

 

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

 



:: موضوعات مرتبط: تاریخی , ,
تاریخ :
بازدید : 113
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

 
جهت محاسبه قيمت سكه تمام بهار آزادي از قيمت اونس جهاني به ترتيب زير عمل مي نمائيم:
  مي دانيم:
 يك اونس طلا = 1 . 31  گرم
  وزن هر سكه تمام بهار آزادي = 133 . 8  گرم
  عيار طلا در بازار جهاني = خلوص   999 . 0  ( يا  عيار  24 )
  عيار سكه بهار آزادي = خلوص   900 . 0  ( يا  عيار  22 )
  اجرت ضرب هر سكه = 5 . 1  درصد  ( يا  5  الي  7  هزار تومان )
  مفروضات:
 قيمت روز دلار  1150  تومان
  قيمت اونس جهاني  1670  دلار
  مراحل محاسبه:
 تبديل قيمت هر يك اونس از دلار به تومان
 1920500  =  1150  *  1670
تبديل قيمت طلاي با عيار جهاني ( 24 ) به عيار سكه ايران ( 22 )
 1730180.18  =  900 . 0  *  ( 999 . 0  /  1920500 )
محاسبه قيمت هر يك گرم سكه
  55632.80322  =  1. 31  /  1730180.18
محاسبه قيمت هر يك سكه تمام بهار آزادي بدون اجرت
  452461.5886  = 8.133  *  55632.80322
 
 محاسبه قيمت سكه تمام بهار آزادي با اجرت ساخت  (  1.5 درصد  )
  459248.5124  = 1.015 * 452461.5886
كه تقريبا معادل  460  هزار تومان مي باشد.
  همچنين:
 وزن هر انس طلا به طور دقيق برابر با  31.103431  گرم می باشد.
  خلوص 900 در هزار سكه در ايران، همان عيار  21.6  است كه 22 خوانده مي شود.
  نسبت عيارها براي محاسبه سريع مقدار  0.916  است. ( عدد 22 را بر 24 تقسیم می کنیم )
  وزن یک سکه بهار آزادی = یک سکه امامی طرح جدید = 8 گرم و 133 سوت = 8.133 گرم مي باشد.
 

   به عبارت روشن تر فرمول قيمت سكه عبارتست :  (از راست به چپ)

"(قيمت اونس جهاني طلا × نرخ دلار آزاد) ÷ 31.1 "× 0.916×وزن سكه}+ حق ضرب

 

  که مراحل ٱن را باید از راست به چپ انجام دهید:

 

  1- قیمت اونس جهانی طلا را در دلار آزاد ضرب کنید مثلا 1720 ضربدر 1850

 

  2- عدد را بر 31.1 تقسیم کنید

 

  3- عدد را در 0.916 ضرب کنید

 

  4- عدد را در وزن سکه در ٱخر این خبر ٱمده ضرب کنید

 

  5- عدد به دست آمده را به علاوه 5 هزار تومان حق ضرب بانک مرکزی کنید.

 

 


:: موضوعات مرتبط: عمومی , ,
تاریخ :
بازدید : 109
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

واحد اونس در دستگاه‌های گوناگون همچون یکاهای انگلیسی، یکاهای سلطنتی و دستگاه یکاهای معمول ایالات متحده کاربرد داشته است و در هر یک از این دستگاه‌ها وزن متفاوتی دارد. اونس معمولی در سیستم بین‌المللی اوزان برابر با یک‌شانزدهم پوند یا ۴۰۰ ارزن است که در سیستم متریک مساوی ۲۸٫۳۴۹۵۲۳۱۲۵گرم می‌شود. این واحد در ایالات متحده بسیار متداول است، در بریتانیا استفاده رسمی از آن در سال ۲۰۰۰ به پایان رسید اما هنوز هم در این کشور استفاده می‌شود.همچنین برای اندازه‌گیری وزن فلزات گرانبها یعنی؛ طلا، نقره، پلاتین و پالادیم از اونس بین‌المللی تروا استفاده می گردد که معادل ۳۱٫۱۰۳۴۷۶۸ گرم می باشد. این اونس فقط برای اندازه‌گیری این فلزات گران‌بها کاربرد دارد و وزن شمش‌ها و سکه‌های طلا و دیگر فلزات گران‌بها و همینطور قیمت آن‌ها معمولاً با اونس تروا بیان می‌شود. اصطلاح یک اونس طلا به معنی طلایی یک‌تکه یا ساچمه با وزن یک اونس تروا و با خلوص ۹۹٫۹۹ درصد (۲۴ عیار) است.
انواع دیگر اونس شامل اونس ماریا ترزا معادل ۲۸٫۰۶۶۸گرم، اونس اسپانیایی معادل ۲۸٫۷۵ گرم، اونس متریک چینی معادل ۵۰ گرم و اونس متریک هلندی معادل ۱۰۰ گرم، می‌شوند. هر اونس طلا برابر با بیست و نه گرم و سی و هفت سوت است.


:: موضوعات مرتبط: عمومی , ,
تاریخ :
بازدید : 155
نویسنده : آرش ایزدمهر

با تحلیل تکنیکال و بهره گیری از ابزارهای مناسب می توان با در نظر گرفتن جهت مناسب بازار و کشف قله ها و دره ها خصوصا نقاط پیوت اقدام به معاملات سود آور نمود .

تحلیل تکنیکال شما را قادر خواد ساخت تا در مورد حرکت قیمت و آرایشهای بوجود آمده صبور و پرحوصله اما دقیق و نافذ شوید . با تجربه در این هنر گستره کار شما به موضوعات مختلف زندگی تان نیز کشانده خواهد شد و اساسا ار دریچه ای متفاوت با گذشته به رویدادهای پیرامونتان خواهید نگریست .

به دلیل همبستگی و پیوستگی نمودار قیمت در تمامی بازارهای اقتصادی پر واضح است که تحلیلگر تکنیکال ارتباط تنگاتنگی را با رفتار انسانهای دخیل در اقتصاد برقرار می نماید و تحلیل قیمت او موازی با روان شناسی بازار خواهد بود .

ازهمه جالبتر اینکه یک تحلیلگر برای بقا در بازار مجبور به همراهی و کسب آموزشهایی است که رفتار بازار به او دیکته خواهد نمود و در روابط احتماعی و فرهنگی وی تاثیر بالقوه ای خواهد داشت .

رفتاری منفاوت با دیگر انسانها

        


تاریخ :
بازدید : 105
نویسنده : آرش ایزدمهر

● نابرابری ها به آن بزرگی نیست

گری بکر

گزارش سازمان ملل درباره نابرابری جهانی ثروت (منتشره در اداره امور اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل، «گزارش بررسی اقتصادی و اجتماعی جهانی، واگرایی رشد و توسعه» (۲۰۰۶))پوشش خبری گسترده ای پیدا کرد. (این مطلب در سال ۲۰۰۶ نوشته شده است).

این گزارش نتیجه می گیرد که ۲ درصد ثروتمندترین بزرگسالان جهان، مالک نصف دارایی های جهان هستند که توزیع کاملا یک سویه ثروت های جهانی را به روشنی نشان می دهد، اما وقتی موضوع را در بستر واقعی آن بررسی کرده و نابرابری ثروت را به نحو مناسبی تعریف می کنیم، این نابرابری تقریبا به آن بزرگی که گزارش نشان می دهد نیست. نابرابری ثروت در جهان تقریبا بی هیچ تردیدی طی زمان کمتر شده است و آن طور که برخی رسانه ها گزارش کرده اند بزرگ تر نشده است.

گزارش سازمان ملل را گروهی از اقتصاددانان واقعا خوب تهیه کرده اند و وظیفه ای شایسته ستایش برای کاری که تلاش می کردند انجام دادند.

آنها توزیع جهانی دارایی های فیزیکی و مالی را به قیمت های سال ۲۰۰۰ که بدهی از آن کسر شده است، اندازه گیری کردند این را معمولا ارزش ویژه یا خالص می نامند. نویسندگان توانستند داده های ثروت مستقیم را برای کشورهایی به دست آورند که بیش از نصف جمعیت جهان و سهم حتی بیشتری از ثروت جهان را در اختیار دارند و ثروت کشورهایی که داده هایشان موجود نیست را استنتاج کردند. نتایج آنها نشان می دهد که هم نابرابری چشمگیر در دارایی ها و هم کشیدگی در بخش بالایی توزیع دارایی ها که در اصطلاح آماری چولگی نامیده می شود وجود دارد. این گزارش البته تلاشی نکرده است تا نشان دهد چه اتفاقی برای نابرابری جهانی طی زمان افتاده است اگر چه برخی گزارش های رسانه ها می گوید که طبق این گزارش، میزان نابرابری در دهه های اخیر به شدت افزایش یافته است.

نابرابری جهانی ثروت تا حد زیادی به واسطه نابرابری بین ملت ها تعیین می شود. داده های جامع در این باره که چه اتفاقی برای توزیع دارایی ها در جهان طی زمان افتاده است در دسترس نیست، اما داده های درآمدی نشان می دهد که نابرابری درآمدی جهان از ۱۹۸۰ به این سو کاهش محسوسی یافته است و نه اینکه افزایش یافته باشد. این عمدتا (اما به هیچ وجه تمام علت نیست) به علت نرخ رشد چشمگیر درآمد در دو ملت کاملا فقیر چین و هند بوده است که حدود ۳۷ درصد جمعیت جهان را تشکیل می دهند. بررسی ها همچنین نشان می دهد که طی بیست و پنج سال گذشته هم تعداد و هم نسبت جمعیت جهان که با درآمد روزانه ۱ دلار یا ۲ دلار زندگی می کنند به شدت کاهش یافته است که دوباره بخشی از آن به علت رشد اقتصادی چین و هند بوده است.

درآمد حاصل از کار و تلاش و نه درآمد ناشی از سرمایه فیزیکی یا مالی، عامل اصلی و تعیین کننده درآمد برای اکثریت وسیع اشخاص در بین کشورهای ثروتمند و نیز فقیر جهان هستند. به عبارت دیگر، سرمایه انسانی و نه دارایی های فیزیکی و مالی، مهم ترین شکل نگهداشت ثروت مردم هستند. میزان سرمایه انسانی با تحصیلات، آموزش، تغذیه و سایر شکل های سرمایه گذاری در تندرستی تعیین می شود. ثروت سرمایه انسانی که عایدی های افراد را تعیین می کند حدود سه برابر بیشتر از ثروت به شکل همه نوع دارایی های فیزیکی است. چنین ثروتی در قالب سرمایه انسانی به صورت برابرتری توزیع شده است و توزیع آن نسبت به توزیع دارایی ها سوگیری بسیار کمتری دارد.

حتی درآمدهای پولی و حاصل تلاش شخصی، سهم تندرست تر بودن به درآمد «واقعی» مردم را در نظر نمی گیرند درحالی که منظور از درآمد واقعی، درآمدهایی است که بهزیستی ایجاد می کند. نابرابری جهانی تندرستی بین کشورها از ۱۹۶۰ به این سو به شدت کاهش یافته است. با امید به زندگی در سنین مختلف اندازه گیری می شود، اگر چه شیوع ایدز در آفریقا باعث شد تا پیشرفت های حاصله در امید به زندگی پس از ۱۹۷۰ در آن قاره تا حد زیادی از بین برود. نابرابری درآمد «کامل» بین کشورها با سرعت بیشتری نسبت به نابرابری در تولید ناخالص داخلی سرانه از ۱۹۶۰ به بعد کاهش یافته است. رشد درآمد کامل را به صورت حاصل جمع رشد تولید ناخالص داخلی به علاوه ارزشی که افراد در کشورهای مختلف برای بهبود در امید به زندگی خود قائل هستند تعریف می کنیم برای تعاریف و نتایج مختلف درباره نابرابری جهانی، به مقاله بکر، فیلیپسن و سوارس در نشریه امریکن اکونومیک رویو، مارس ۲۰۰۵ نگاه کنید.

نابرابری درآمد درون کشورها مثل آمریکا و بسیاری از دیگر کشورها حقیقتا از ۱۹۸۰ به این سو رشد زیادی کرده است که بخشی از علت آن، بازده های بسیار بیشتر تحصیلات و سایر سرمایه های انسانی و بخش دیگر آن به رشد تقریبا مرتبط در درآمد دهک بالایی جامعه مربوط است که پوسنر بحث می کند. این گسترش یافتن نابرابری ظاهرا تا حد زیادی به علت پیشرفت فناوری و سایر تغییرات مثل جهانی شدن بوده است که بازده اشخاص دارای تحصیلات بیشتر و سایر سرمایه های انسانی شامل توانایی های پیشرفته را افزایش داده است؛ اما میزان نابرابری در امید به زندگی درون اکثر کشورهای پیشرفته، در نتیجه دسترسی برابرتر به مراقبت های بهداشتی و تندرستی کاهش یافته است که در آمریکا عمدتا به علت رشد برنامه های مراقبت پزشکی و کمک پزشکی از ۱۹۷۰ به بعد بوده است؛ بنابراین در حالی که نابرابری درآمد کل احتمالا همچنان رشد می کند و شاید رشد شدیدتری بکند، نسبت به نابرابری در عایدات حاصل از کار و درآمد دارایی ها بسیار کندتر رشد کرده است.

بحث من نباید به گونه ای فهمیده شود که یک آسوده خیالی درباره نابرابری موجود درون کشورها مثل آمریکا یا بین کشورها ایجاد کند. برای مثال آمریکا باید تحرک بیشتری بکند تا راهی برای جوانان توانمند از خانواده های با پیشینه محرومیت دار پیدا شود که دبیرستان را تمام کنند و وارد دانشکده شوند بیست و پنج سال گذشته برای اشخاصی که تحصیلات پایینی داشتند ویرانگر بوده است. این مشکل آسان حل نمی شود، اما برنامه های «امتیاز دادن» و پرداخت های انتقالی مرتبط با دوران کودکی ظاهرا اثربخش بوده است، همچنین از رقابت بیشتر بین مدارس پشتیبانی می کنم. برخلاف پوسنر، من از مالیات بر املاک حمایت نمی کنم چون که درآمد مالیاتی اندکی نسبت به هزینه های زیاد مربوط به قانونا فرار کردن از این مالیات از طریق تشکیل تراست ها و مثل آن و نیز با فرار غیرقانونی از این مالیات ایجاد می کند (بحث مفصل تر از مالیات بر املاک را در پست دیگر ما ببینید.)

سایر کشورهای فقیرتر باید از نمونه چین و هند پیروی کرده و اقتصادهای خود را به روی رقابت و تجارت جهانی باز کنند، به طوری که آنها هرچه سریع تر بتوانند رشد کنند. به همین ترتیب کشورهای ثروتمند باید محدودیت های وضع شده بر واردات کالاهای تولیدی کشورهای در حال توسعه و کشورهایی که می خواهند توسعه پیدا کنند را بردارند.

نتیجه گیری بحث اینکه، ارزش به خاطر آوردن دارد که نابرابری جهانی درآمدهای «واقعی» طی بیست و پنج سال گذشته به مقدار زیادی کاهش و نه افزایش یافته است. کار بیشتری می توان انجام داد تا فرصت های درون و بین ملت ها برابرسازی شود، در عین حال که نابخردانه است توجه را عمدتا بر نابرابری در دارایی ها متمرکز سازیم. این یک عنصر از نابرابری است؛ اما به هیچ وجه عامل تعیین کننده اصلی نابرابری در بهزیستی نیست.

● آیا باید نگران افزایش نابرابری درآمد و ثروت باشیم؟

ریچارد پوسنر

نابرابری اقتصادی در آمریکا و در سایر کشورهای توسعه یافته رو به افزایش است و همچنین در کشورهای به سرعت در حال توسعه که شاخص ترین شان چین و هند هستند در حال افزایش است. بکر و من مدتی قبل درباره نابرابری اقتصادی نوشتیم؛ اما نشانه هایی وجود دارد که نابرابری در دهک بالایی توزیع درآمد رو به افزایش گذاشته است که شایسته توجه بیشتری است و بکر در نظر خود به گزارش اخیر نابرابری درآمد جهان توجه کرده است. گزارش های اخیر در رسانه ها مستنداتی از این نابرابری ها ارائه می دهند، از قبیل بازده های چشمگیر برای مدیران صندوق های سرمایه گذاری، سرمایه گذاران شرکت های سهامی خاص و سایر کارشناسان مالی، حقوق نجومی مدیران عامل، بازده هنگفت کارآفرینان نرم افزار، هجوم وکلا و پزشکان به وال استریت، بنگاه حقوقی که پاداش های ۲۰۰ هزار دلاری به کسانی می دهد که منشی دادگاه عالی بوده اند، هدایای نیکوکارانه هنگفت (حالا دیگر ۱۰۰ میلیون کمک و هدیه فارغ التحصیلان به دانشگاه و دانشکده محل تحصیل غیرعادی دیده نمی شود) و افزایش تقاضا برای محصولاتی که فقط آدم های خیلی پولدار می خرند از قبیل هواپیماهای مسافربری بزرگی که با صرف هزینه زیاد به هواپیمای خصوصی تبدیل می شود، خانه های ۴۰ میلیون دلاری، تابلوهای نقاشی که ده ها میلیون دلار قیمت می خورد و خودروهایی چند صد هزار دلاری. در آمریکا اکنون تقریبا هشتصد میلیاردر و تعداد بی شماری میلیونر وجود دارد و یکی از هر پانصد خانوار آمریکایی درآمد سالانه حداقل یک میلیون دلاری دارد.

اینک می خواهیم فقط به محدوده بالای توزیع درآمد نگاه کنیم. به این معنا که تمام توزیع درآمد را بررسی نکرده و فقر را نیز کنار می گذاریم. با تمرکز متداول به درآمدها برحسب بیستک، تغییر اندکی در سال های اخیر مشاهده می شود، اما از ۱۹۸۰ به این سو، درصد درآمد کل شخصی که به ۱ درصد بالایی سرپرست خانوار می رسد از ۸ درصد به ۱۶ درصد افزایش یافته است. این همان نوک توزیع درآمد است که من به آن توجه خواهم کرد.

علت ها و نیز معلول های این روند درآمدی (و البته ثروت) بالاترین بخش توزیع درآمد چه هستند؟ یکی از علل آن به کاهش نرخ های مالیات نهایی مربوط است، چون نرخ بالای مالیات نهایی جلوی ریسک پذیری را می گیرد. دو فرد را در نظر بگیرید: یکی کارگر حقوق بگیر با درآمد ثابت سالانه ۱۰۰ هزار دلار که امنیت شغلی خوبی دارد و دیگری یک کارآفرین با ۱۰ درصد شانس به دست آوردن ۱ میلیون دلار در یک سال معین و ۹۰ درصد شانس که هیچ چیز در آن سال به دست نیاورد. میانگین درآمد سالانه آنها یکسان است؛ اما مالیات کاملا تصاعدی باعث خواهد شد تا درآمد پس از مالیات مورد انتظار کارآفرین بسیار کمتر از درآمد مربوط به کارگر حقوق بگیر شود. بیشتر کسانی که در بالای نردبان توزیع درآمد قرار دارند، آدم های ریسک پذیری هستند که شانس به آنها رو کرده است و ثروتمند شدند؛ ریسک پذیرهای بداقبال به قسمت های پایین تر توزیع درآمد سقوط می کنند. در آمارهای گزارش شده، آدم های ثروتمند به عنوان یک طبقه دیده می شوند که نسبتا ثروتمندتر شده اند.

اگر چه نرخ های مالیات بر درآمد نهایی بر ثروتمندان در سال های اخیر کاهش چندانی نیافته است؛ اما کاهش نرخ مالیات بر درآمد از سال ۲۰۰۱ به نفع ثروتمندان عمل کرده است.

عامل مهم تر دیگر در جهش ثروت اخیر، بازده رو به رشد در ضریب هوشی بوده است؛ موفقیت درخشان در حوزه های کاملا پیچیده ای از قبیل فایناس و نرم افزار، همبستگی زیادی با سطح بالای هوش دارد و افزایش اندازه بازارها در نتیجه افزایش تجارت بین الملل، بازده های بیشتری عاید نوآوری های موفقیت آمیز می کند.

من به اثرات افزایش درآمد ثروتمندان علاقه مندتر هستم اگر چه کسی شاید بپرسد: آیا هیچ اثری، به غیر از اینهایی که کاملا خوب هستند هم وجود دارد؟ با اینکه مالیات بر درآمد فدرال، بیشتر حالت تناسبی دارد تا تصاعدی (در عین حال هنوز تا حدودی تصاعدی است چون میانگین نرخ مالیات برای ۱ درصد بالایی سرپرستان خانوار ۲۴ درصد است که تقریبا دو برابر این نرخ برای همه مالیات دهندگان فدرال است،) هر اندازه توزیع درآمد سوگیری بیشتری داشته باشد نسبت مالیاتی که ثروتمندان می پردازند بیشتر خواهد شد. و در واقع ۱ درصد بالایی سرپرستان خانوار بیش از یک سوم تمام مالیات بر درآمد فدرال را در حال حاضر می پردازند که یک نوع احسان و موهبت برای بقیه جامعه است. آدم های بسیار ثروتمندی که حامی کارهای هنری هستند، منابع مالی برای سرمایه گذاری های پر ریسک فراهم می کنند (و واقعا هنر یکی از این سرمایه گذاری های خطرپذیر است) و پول در امور نیکوکاری خرج می کنند و سایر آمریکایی ها حسادت بسیار کمی نسبت به ثروتمندان دارند که یکی از دلایل آن اثر «فروبارشی» است؛ یعنی منافعی که از ثروتمندان نصیب طبقات پایین تر جامعه می شود و اثر خیلی واقعی است. بخشی از این اثر به خاطر فعالیت های نیکوکاری است ولی بیشتر آن از «مازاد مصرف کننده» هنگفت از محصولاتی از قبیل ویندوز مایکروسافت ایجاد می شود که ناشی از فکر و ابتکار اشخاصی است که اکنون میلیاردر هستند.

یک دلیل دیگر حسادت نداشتن به ثروتمندان به این واقعیت مربوط می شود که با توجه به نزولی بودن مطلوبیت نهایی درآمد، افزایش درآمد در سطوح پایین تر سلسله مراتب درآمدی، رفاه شخصی را بیشتر از افزایش درآمد در سطوح بالاتر افزایش می دهد. علاوه بر این، ثروت واقعی تابعی از بهبود کیفیت و تنوع محصولات و خدمات است و این بهبودی ها به همه طبقات جمعیتی نفع می رساند.

با همه اینها که گفته شد نباید تصور شود که وجود قشری از آدم های خیلی خیلی ثروتمند در مجموع چیز خوبی است. سه پیامد بالقوه بدی که این آدم های ثروتمند می توانند برای جامعه ما داشته باشند عبارتند از:

۱) وجود بازده مالی خیلی زیاد برای بهره هوشی، آدم های با بهره هوشی بالا را از ورود به مشاغل و حرفه هایی که بازده اجتماعی آنها بسیار بیشتر از بازده خصوصی است مثل خدمات دولتی، علوم پایه و آموزش منصرف می کند. اینک به نظر می رسد کیفیت هر دو خدمات کشوری دولتی و مدارس عمومی در حال کاهش است.

۲) فعالیت های نیکوکارانه گسترده ای که به سمت خارج از کشور هدایت می شود احتمال دارد با سیاست خارجی منسجم کشور تداخل کرده و مشکل ایجاد کند. فعالیت های عمده نیکوکاری مثل بنیاد گیتس تصمیمات مخارجی خود را با اهداف ملی آمریکا هماهنگ نمی کنند.

۳) ثروت شخصی عظیم می تواند نقش نامتناسبی در رقابت های سیاسی ایفا کند. نامزد انتخاباتی که ثروت شخصی بالایی دارد برتری بسیار زیادی نسبت به بقیه پیدا می کند، اما حتی به شخص ثروتمندی که نمی خواهد نامزد شود نیز اجازه می دهد تا نفوذ و کنترل بر نامزدها و سیاست ها اعمال نماید مثل مورد ریچارد ملون اسکایف. این واقعیت که یک شخص سفته باز و دلال سهام بسیار باهوشی بوده است، دلیل و تضمینی نمی دهد که بینش یا فهم سیاسی بالایی داشته باشد؛ و این واقعیت که شخصی ثروت عظیمی را به ارث برده است مثل اسکایف، تضمینی به ما نمی دهد که توانایی هر نوع کاری را داشته باشد. اما مهم تر اینکه خرج پول های هنگفت در مبارزات انتخاباتی توسط ثروتمندان، نامزدهای غیرثروتمند را مجبور می سازد تا زمان و کوشش بیشتری را صرف جمع آوری پول و اعانه کنند که مشاغل سیاسی را برای اشخاص غیرثروتمند کم جاذبه تر می سازد و سیاستمدارانی که ثروت ندارند آگاهی و شناخت کمتری درباره موضوعات سیاسی پیدا می کنند و به گروه های ذینفع برای حمایت مالی وابسته تر می شوند نسبت به شرایطی که مخارج انتخاباتی کمتر می بود.

آیا این پیامدها به حدی جدی هستند که نیاز به اقدامات اصلاحی و ترمیمی باشد؟ من این طور فکر نمی کنم به استثنای اینکه آنها زمینه ها و دلایلی در اختیار ما می گذارند تا بخواهیم مالیات بر املاک را حفظ کرده یا حتی تقویت کنیم. اثرات ضد انگیزشی مالیات ستانی از املاک و مستغلات بسیار کمتر از اثرات ضدانگیزشی مالیات ستانی از درآمدها هستند.


مترجم: دکتر جعفر خیرخواهان
روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya e eqtesad.com )



:: موضوعات مرتبط: عمومی , ,
تاریخ :
بازدید : 108
نویسنده : آرش ایزدمهر

            

 
 

 

 

بازار نفت یکی از اصلی ترین بازارهای جهانی است که معمولاً در رابطه با دیگر بازارها، پیشرو است. به عبارت دیگر تغییرات نفت موجب تحول در دیگر بازارها از جمله ارز می شود و عکس این موضوع معمولاً صادق نیست.
یکی از مسائل بسیار قابل توجه در عرصه بازارهای مالی رابطه تنگاتنگ قیمت کالاها و ارزش ارزهای کشورهای مختلف جهان با یکدیگر است. به طوری که در هیچ بازاری نمی توان منفرد عمل کرد و به اخبار و اطلاعات مربوط به آن کالا یا ارز بسنده کرد و باید اطلاعات جامعی اگر نگوییم از تمام کالاها لااقل از تعداد قابل توجهی از آنها را گردآوری و تحلیل کرد تا به نتیجه ای مطلوب رسید.
البته چه در مورد رابطه دلار و نفت که به آن پرداخته شد و چه درباره مسائلی که در ادامه مطرح می شود باید این نکته را در نظر گرفت که رابطه بین ارزها و کالاهای حساس مثل نفت و طلا صرفاً یکی از چندین پارامتر تأثیرگذار است و چه بسا در شرایط خاص این ملاحظات از طرف بازیگران بازار نادیده گرفته شود. تشخیص اینکه در چه شرایطی این روابط محکم و استوار است و در چه شرایطی سست و ناپایدار، به عهده تحلیلگران بازارهای مالی و این مهم خود امری دشوار است.
در اینجا سعی شده به بخش کوچکی از مساله پیوستگی متقابل بین بازارهای مالی جهان پرداخته شود و به عنوان شروع کار رابطه نفت و طلا و ارز های کشورهای مختلف من جمله دلار آمریکا، یورو، ین، پوند، دلار استرالیا، فرانک سوئیس و... مورد بررسی قرار گرفته است. ابتدا از نفت شروع می کنیم.
بازار نفت یکی از اصلی ترین بازارهای جهانی است که معمولاً در رابطه با دیگر بازارها، پیشرو است. به عبارت دیگر تغییرات نفت موجب تحول در دیگر بازارها از جمله ارز می شود و عکس این موضوع معمولاً صادق نیست. این مسئله اهمیت بررسی تحولات نفت را دوچندان می کند.
عوامل تأثیرگذار بر قیمت نفت خارج از بازارهای مالی هستند و بیشتر به مسائل سیاسی جاری در کشورهای تولید کننده و به تقاضا از طرف مصرف کنندگان بزرگ مثل چین و هند و ایالات متحده مربوط می شود.
اما تغییرات قیمت نفت تأثیر شدیدی بر بازارهای مالی دارد. براثر گران شدن نفت سهام بسیاری از شرکتها و ارزهای رایج ضربه می بینند که از آن میان می توان به سهام شرکتهای اتومبیل سازی اشاره کرد که قیمت نفت از فاکتورهای تأثیرگذار بر آنها است. نفت در بازار ارز نیز تأثیر خود را می گذارد و با گران شدن نفت ارز رایج کشورهایی که مصرف کنندگان بزرگ نفت هستند با کاهش ارز روبه رو می شود که از بین آنها می توان به دلار و ین اشاره کرد.
آمریکا به عنوان بزرگترین مصرف کننده نفت، اقتصادی به شدت حساس در برابر نفت دارد و اگرچه در این مقاله قصد بحث در مورد تاریخ حضور آمریکا در خاورمیانه را نداریم اما نگاهی اجمالی به تاریخ معاصر این منطقه ژئوپلیتیک نشان دهنده میزان حساسیت آمریکا به مسئله نفت است.

این حساسیت را در پول رسمی این کشور، دلار، نیز می توان مشاهده کرد. به عنوان مثال در گذشته پس از طوفان کاترینا و اثرات مخربی که بر پالایشگاه های کلیدی آمریکا وارد آمد دلار نیز متأثر از قیمت نفت حرکت می کرد و با بالاتر رفتن آن ضعیف تر می شد.
ین ارز رایج سرزمین آفتاب تابان نیز از بزرگترین قربانیان نفت است. ژاپن بیش از ۹۸
درصد از نفت خود را از خارج از مرزهای خود وارد می کند و اقتصادی به شدت وابسته به نفت دارد به همین دلیل نسبت به افزایش قیمت نفت از خود حساسیت نشان می دهد.
از دیگر ارزهایی که به تغییرات قیمت نفت از خود حساسیت نشان می دهند می توان به دلار کانادا اشاره کرد که برخلاف دلار و ین از افزایش ارزش این ماده ژئوپلیتیک سود می برد. کانادا از صادرکنندگان نفت است و کاملاً طبیعی است که بر اثر بالا رفتن قیمت نفت، اقتصاد قوی تر و در نتیجه ارز قوی تر داشته باشد به طوری که دلار کانادا در سالهای اخیر که قیمت نفت روبه رشد بوده و تنها از اواسط سال ۲۰۰۳
تاکنون از حدود ۲۴ دلار به حوالی ۷۵ دلار رسیده است، رشد شدیدی را تجربه کرده و با شیب تندی در برابر دلار آمریکا صعود کرده به طوری که زوج ارز USD/CAD در دهم می سال جاری به مرز ۱۰/۱ سقوط کرد (چون دلار کانادا در مخرج کسر قرار دارد هرچه این عدد کمتر باشد به معنی قوی تر بودن دلار کانادا است) و این در حالی است که این عدد از اوایل سال ۱۹۷۸ مشاهده نشده بود.
از دیگر کالاهای حیاتی و بسیار مهم در عرصه مبادلات جهانی که نفت تأثیر زیادی بر آن دارد می توان به طلا اشاره کرد.
بالا رفتن قیمت نفت موجب افزایش تورم جهانی می شود و در این شرایط سرمایه گذاران علاقه مند هستند تا سرمایه خود را به چیزی تبدیل کنند تا بیشترین مقاومت را در برابر افزایش تورم داشته باشد، طلا یکی از بهترین انتخاب های آنان است و به همین دلیل تقاضا برای طلا بالا رفته و موجب گرانی آن می شود.
از طرف دیگر طلا و نفت عوامل تأثیرگذار مشترک یکسانی دارند که موجب می شود قیمت این دو کالای حیاتی هم جهت باشد. به عنوان مثال تنش های منطقه ای علی الخصوص در خاورمیانه هم باعث بالا رفتن قیمت نفت و هم طلا می شود.
تأثیرگذاری قیمت نفت بر طلا موجب می شود تا نفت به صورت غیر مستقیم بر بسیاری دیگر از کالاها، سهام شرکتها و ارزهای رایج کشورهای مختلف نیز تأثیر بگذارد.

طلا
تغییرات قیمت طلا نیز تأثیر زیادی بر بازارهای مالی جهان دارد. در بازار ارز عمده ارزهایی که رابطه تنگاتنگی با طلا دارند عبارت اند از دلار، فرانک سوئیس و دلار استرالیا. برخلاف نفت که در تمامی روابط خود با دیگر بازارها نقش پیشرو (Leader
) را داشت طلا در رابطه خود با بازار ارز گاه نقش پیشرو و گاه نقش پیرو را بازی می کند.
به عنوان مثال در رابطه طلا با دلار، دلار نقش پیشرو را بازی می کند و تغییرات طلا متأثر از تغییرات دلار است. عکس آن نیز در مواردی دیده شده است. یعنی طلا دلار را مطیع خود کرده و تغییرات دلار از پی تغییر قیمت طلاآمده اما به طور کلی آنچه معمول است اینست که دلار جهت طلا را مشخص می کند. علت این مسئله اینست که طلا در بازارهای جهانی به دلار ارزش گذاری می شود و با بالا رفتن ارزش دلار قیمت طلا برای کسانی که با دیگر ارزها قصد خرید دارند گران می شود و در نتیجه از تقاضای آن کاسته شده که کاهش قیمت را به دنبال دارد. عکس این موضوع نیز صادق است یعنی کاهش ارزش دلار موجب کاهش قیمت طلا برای خریدارانی است با ارزی غیر از دلار که قصد خرید دارند ، در نتیجه تقاضا بالا رفته موجب افزایش قیمت می شود.
بنابراین یکی از اولین قوانین بازار طلا اینست که قیمت این فلز با ارزش دلار رابطه معکوس دارد و در جهت خلاف آن حرکت می کند. البته بسیاری اوقات دیده شده که این قانون نقض می شود و طلا و دلار هم جهت با یکدیگر حرکت می کنند که نمونه مشهور آن هم رفتار بازار در سال
۲۰۰۵ بود که طلا و دلار هر دو افزایش داشتند.
از دیگر ارزهایی که متأثر از قیمت طلا ارزش خود را تنظیم می کند فرانک سوئیس است. کشوری که دارای ذخایر بالای طلا است و به همین دلیل بالا رفتن قیمت این فلز موجب افزایش ارزش پول رایج این کشور می شود.

ممکن است اینجا این سؤال پیش بیاید که چرا دلار با وجود اینکه آمریکا دارای بیشترین ذخایر طلای جهان است از قاعده ای که بین ارزش طلا و فرانک سوئیس است پیروی نمی کند. در پاسخ باید گفت اقتصاد آمریکا اقتصاد بسیار بزرگی است و با اینکه دارای بیشترین ذخایر طلای جهان است اما این میزان طلا به نسبت کل اقتصاد این کشور ناچیز است و وزنه سنگینی محسوب نمی شود اما در مورد سوئیس اینگونه نیست و ذخایر طلای سوئیس برای اقتصاد متوسط این کشور وزنه وزینی محسوب می شود و تغییر ارزش در قیمت طلا اقتصاد این کشور را قدرتمند تر می کند که بالا رفتن ارزش ارز اولین نتیجه آن است.

در بازارهای جهانی بدیهی ترین رابطه برای طلا،نفت و دلار به این ترتیب است كه با افزایش قیمت جهانی نفت به دلیل معامله نفت با دلار، تقاضا برای دلار افزایش یافته و قاعدتاً ارزش دلار افزایش می یابد.

اما به دلیل این كه افزایش ارزش
دلار، صادرات آمریكا و به دنبال آن تراز تجاری این كشور را كاهش می دهد، بنابراین آمریكا مبادرت به عرضه دلاركرده و در مقابل عرضهدلار،طلا خریداری می كند.

با عرضه دلار
و خرید طلا ارزش دلار كاهش و ارزش طلا افزایش می یابد.

البته جدای از تقاضای
طلا در مقابل عرضه دلارتوسط بانك مركزی آمریكا، تضعیف دلارموجب ارزان تر شدنطلا( كه به دلار قیمت گذاری می شود) برای دارندگان سایر ارزهای معتبر می شود و بنابراین تقاضا برای خرید طلا به عنوان یك ابزار سرمایه گذاری مطمئن افزایش می یابد.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: عمومی , ,
تاریخ :
بازدید : 95
نویسنده : آرش ایزدمهر

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند.. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند.
دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین 20دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم.                                                     
به هر حال بعد از یک سری صحبت های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم. من در پاسخ او گفتم : ایرانی ها در طول تمدن 10هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند و از آن پاسداری کرده اند.                                                           
برای ما ایرانی ها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد."                                                  
آقای دکتر می خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می گفت بعدها انیشتین به من گفت: " وقتی برمی گشتیم به خواهرم گفتم حالا می فهمم معنی یک تمدن 10هزارساله چیست. ما برای کریسمس به جنگل می رویم درخت قطع می کنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت می دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانی ها برمی گردیم همه درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است."                           
بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می کنند.. به گفته ی ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند.                                                                     
بعد با شیرینی های محلی از مهمانان پذیرایی می کنند و کوک ویلون انیشتین را عوض می کنند و یک آهنگ ایرانی می نوازند. همه از این آوا متعجب می شوند و از آقای دکتر توضیح می خواهند. ایشان می گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست. انیشتین از آقای دکتر می خواهند که قطعه ی دیگری بنوازند. پس از پایان این قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت" دقیقا من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند.
آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با "س" شروع می شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود. بعد توضیح می دهد که این در واقع هفت چین یعنی 7 انتخاب بوده است. تنها سبزه با "س" شروع می شود به نشانه ی رویش.. ماهی با "م" به نشانه ی جنبش، آینه با "آ" به نشانه ی یکرنگی، شمع با "ش" به نشانه ی فروغ زندگی و . . .                                           
همه متعجب می شوند و انیشتین می گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می دهد. آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرفها را نمی زد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می کردند.                                 
بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند. آقای دکتر برای مهمانان توضیح می دهند که این کاسه 10هزارسال قدمت دارد. آب نشانه ی فضاست و نارنج نشانه ی کره ی زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست. انیشتین رنگش می پرد عقب عقب می رود و روی صندلی می افتد و حالش بد می شود.    
    

                                                                  
از او می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟                                 
می گوید : "ما در مملکت خودمان 200 سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از 10هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش می دهید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!"                                                                                  
خیلی جالب است که آدم به بهانه ی نوروز یا هر بهانه ی خوب دیگر ، فرهنگ و اعتبار ملی خودش را به جهانیان معرفی کند

 

 
 منبع : hessaby.persianblog.ir



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 91
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !

اقای " اینشتین " هم نوشت :
ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود !
ولی این یک روی سکه است .
فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

 



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
تاریخ :
بازدید : 93
نویسنده : آرش ایزدمهر

 

می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد وباعجله دو مسأله راکه روی تخته سیاه نوشته بود یاداشت کرد و بخیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت . سرانجام یکی را حل کرد وبه کلاس آورد. استاد بکلی مبهوت شد ، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود.
اگر این دانشجو این موضوع را می دانست احتمالا آن را حل نمی کرد ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسئله غیر قابل حل است ، بلکه برعکس فکر می کرد که باید آن مسئله را حل کند سرانجام راهی برای حل مسئله یافت .

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,

به عنوان تریدر بازارهای مالی و تحلیلگر تکنیکال سعی دارم در گردآوری و ارائه مطالب مرتبط با بازار فارکس و یا ارز برای علاقمندان خدماتی را در این وبلاگ ارائه دهم

فارکس چگونه بازاری است ؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 261
بازدید کل : 50090
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

 

RSS

Powered By
loxblog.Com